استغفرالله ربی و اتوب الیه...
باید خودم را گره بزنم به امید به نور به تو...
+یا رحم کننده ترین به من ...
باید خودم را گره بزنم به امید به نور به تو...
+یا رحم کننده ترین به من ...
بغض میکنم،میخندم،گریه میکنم ،آرام میشوم ...خودم را چسبانده ام به نشانه ها..قرآن که باز میکنم از میان آیه هایت راه پیدا میکنم میزنم به دل هراس ها ،خودم را میکشانم به ورطه ی قضاوت ...تحسین میشوم اما من ؟غر میزنم به جان تو به جان زندگی به جان همه ی هست ها و نیست .. این بار خوب نمیشوم آنقدر خوب نمیشوم که دروغ میگویم، از دیدن دخترک سر باز میزنم راستش را بخواهی نه حالا، نه هیچ وقت دنیا نمیخواهم ببینمش،گذشتم هر چه قدر هم که سخت بود گذشتم اما نمیخواهد بفهمد پرونده ی دوستی اش را بسته ام..
شب ها نهج البلاغه میخوانم خیلی کم خیلی کوتاه ...حالش؟وصف ناکردنیست ..
چند روز پبش ها بود به یکی گفتم واقعه بخوان،خواند..میگفت از دنیا کنده شدم ..حسرتم شد...
دلم برای یستشیر خوانی های غروب تنگ است ..
امشب میخواهم همه باید ها و نباید ها را بنویسم بگذارم لای کتاب بعد وعده بگیرم به اجابت به خواست به هر چه که تو اراده کنی که به تسلیم ..
گرفتار تورت شدم چه بد که دست و پا میزنم...
دلم را آرام کن ...دل بی قرارم را ....